ببینیم در این آغاز سال نو ما هم می توانیم هفت سین خود را بچینیم از فیلم هایی که در سراسر جهان توانستند خود را به رخ بکشند؛ در جشنواره ها بدرخشند، جایزه ببرند.
کد خبر: ۳۹۴۹۶۴
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۰ 15 March 2017
به گزارش تابناک : منتقدان تحسین شان کنند، مردم به دیدن شان بروند و در گیشه های پول دربیاورند. خب انتظار نداشته باشید هفت فیلمی که انتخاب کرده ایم همه نام شان با سین شروع شود. از هفت سین، «هفت»اش را در نظر داشته باشید.
 
هفت فیلمی که می خواهم درباره شان بنویسم تا اندازه ای حساب شده انتخاب شده اند- همه فیلم های خوب و مطرحی هستند- و تا اندازه ای دل بخواهی، به این معنا که خیلی فیلم های دیگر می توانستند جای یکی از این ها را بگیرند. مثلا فیلمی مثل «پاترسون» (جیم جارموش) یا «سکوت» (اسکورسیسی) در این میان نیستند، هر چند فیلم از این دو فیلم ساز قَدَر به اعتبار سازنده شان مسلمان فیلم مطرحی به حساب می آید.
 
یا فیلم هایی مانند «لالالند» و «ندیمه» با وجود دستاوردهای  تکنیکی شان و موفقیت های جشنواره ای و گیشه ای شان در این فهرست نیامده اند. به هر رو ببینیم از روی این هفت فیلم درباره جهانی که در آن زندگی می کنیم، درباره انسان ساکن این جهان، و درباره سینما چه دارند به ما بگویند.

من، دانیل بلیک (I, Daniel Blake)
 
کارگردان: کن لوچ
 
کن لوچ کارگردان چپ گرای هشتاد ساله انگلیسی از معدود آدم هایی است که همچنان وفادار به اعتقاداتش فیلم می سازد و خوش بختانه در فیلم هایش نشانی از شلختگی و بی حوصلگی کارگردان های همسن و سالش نیست. و او همچنان بر حرف های همیشگی اش پا می فشارد که به نظر خیلی ها دیگر کهنه شده اند: بر افشای بی عدالتی و مناسبات نابرابر در جوامع مدرن امروزی، بر چهره ای از جهان که گمان می رود تماشاگران دیگر حوصله شنیدن و دیدنش را ندارند. اما او چنان واقعیت و زنده این کار را می کند، که فیلم هایش را از شعار دور می کند.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت

دانیل بلیک، شخصیت اصلی این فیلم، مرد پیری که به خاطر بیماری نمی تواند کار کند و به خاطر مقررات بروکراتیک بیمه بیکاری قادر به گرفتن حق بیمه اش نیست کاملا زنده و باورپذیر است. همین طور زن جوانی که دانیل با او آشنا می شود؛ مادری تنها با دو فرزند. او برای نگاهداری از بچه هایش ناچار می شود خود گرسنگی بکشد، دزدی کند و به فحشا رو بیاورد. صحنه ای که در آن زن دیگر طاقت گرسنگی را ندارد و در فروشگاه کنسروی را باز می کند و با دست شروع به خوردن می کند تکان دهنده است. این فیلمی است که گرسنگی را در واقعی ترین و معمولی ترین بستر اجتماعی به ما نشان می دهد.

عزت نفس و دوستی میان انسان ها که در میان آدم هایی که در شرایط بسیار بد زندگی می کنند همچنان به هستی ادامه می دهد، کن لوچ را به فیلم سازی بدل می کند که در کنار نشان دادن روی زشت جوامع سرمایه داری، همچنان به ماهیت انسان خوش بین است.
 
دانیل بلیک با همسایه ها- پسران جوانی در اندیشه معامله با شرق دور تا شاید از دور باطل فقیرانه شان رها شوند- می جوشد و از نژادپرستی دور است. او به زن جوان می آموزد که کاری نکرده است که شایسته شرمساری باشد و خود وقتی دیگر نمی تواند حقارتی را که سیستم برای ادامه زندگی به او تحمیل می کند تحمل کند، به زندگی اش خاتمه می دهد.

حرف او- و کن لوچ- این است که حق نیست انسانی که تمام عمرش را کار کرده در پایان چنین ناعادلانه با او رفتار شود. دوستی بین او و زن جوان و فرزندانش از آن دوستی هایی است که در مقوله همبستگی انسانی می گنجد و کن لوچ مبلّغ آن است.

کن لوچ از کارگردان هایی که بازسازی واقع نمای واقعیت را از نظر بازی ها و میزانسن طبیعی نمای دوربین و دیالوگ های طبیعی و... ماهرانه اجرا می کند و درواقع یکی از کارگردان هایی است که در تکامل مهارت های این سبک واقع نما نقش بازی کرده است.

«من، دانیل بلیک» جایزه نخل طلایی جایزه کن را برد. فیلمی درباره فقر و بی عدالتی در جشنواره ای که روز به روز بیش تر به سمت تجمل و زرق و برق پیش می رود.



چند زن بخصوص (Certain Women)
 
کارگردان: کِلی رایش هارت
 
خانم کلی رایش هارت از سال 1994 فیلم ساخته است. «چند زن بخصوص» ششمین فیلم بلند اوست که در جشنواره ساندانس به نمایش درآمد و از سوی منتقدان تحسین شد. فیلم بر اساس داستان های کوتاه مایلی مِلوی برگرفته از دو کتاب به نام های Both Ways Is The Only Way I Want It (2009)  و Halfin Love (2002) ساخته شده است.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت

آیا داستان هایی درباره زندگی بسته مردمان شهری کوچک در ایالت مونتانای امریکا می تواند چیزی درباره جهان امروز به ما بگوید؟ بله. تحولات عظیمی که در مناسبات خانواده به وقوع پیوسته اند آن قدر گسترده اند که در مناطق بسیار دورافتاده تر نیز اثر خود را گذاشته اند چه رسد به ایالتی از ایالات متحده. در این فیلم سه اپیزودی با زنانی آشنا می شویم که در شرایط جدید خانواده های کوچک، زنان شاغل ،مردانی بدون اقتدار، با مسائل زندگی دست و پنجه نرم می کنند.
 
شرایط سنتی خانواده هسته ای کمابیش از میان رفته است، اما در شرایط جدیدی نیز، این زنان خیلی از زندگی شان خرسند نیستند. یکی وکیلی است میان سال که تنها زندگی می کند، با مردی متاهل رابطه دارد و مرد دیگری از او انتظار کمک دارد. این مرد دیگر در رابطه اش با زنش درمانده است و پیش این وکیل زن به گریه می افتد. دیگری زنی است ناتوان از برقراری رابطه عاطفی با دختر نوجوانش. او احساس می کند این دختر با پدرش نزدیک تر است و یک جوری با هم علیه او توطئه می کند.

معلوم نیست او می داند یا نه که شوهرش با زن وکیل اپیزود نخست رابطه دارد و در اپیزود سوم با دو زن آشنا می شویم. یکی کاری حقوقی دارد و ناچار است هفته ای دو بار چهار ساعت راه را برای تدریس نحوه رفتار معلمان با دانش آموزان به شهری کوچک بیاید و دیگری که اتفاقا با او آشنا می شود، زن جوانی است که در یک مزرعه به تنهایی کار تیمار اسب ها را عهده دارد.
 
این زن دوم اتفاقی سر از کلاس خانم معلم در می آورد؛ او را تا رستوران همراهی می کند. یک بار هم او را با اسبش به رستوران می برد. و سرانجام وقتی می شنود که خانم معلم قرار نیست دیگر کلاسش را ادامه دهد، به شهر او می راند و با تلاش زیاد او را پیدا می کند. معلم جوان حیرت می کند و می ترسد از علاقه ای که این کارگر مزرعه به او پیدا کرده است.

این داستان اخیر درباره یک تراژدی انسانی بسیار قدیمی تری است که محدود به دنیای امروز نمی شود.: عشق یک جانبه. تنهایی و نیاز به دوستی و ناکامی. کتابی که این داستان از آن رگفته شده است نام بامسمایی دارد. چیزی را از هر دو سو خواستن. چیزی کمابیش شبیه ضرب المثل خودمان که فلانی هم خدا را می خواهد و هم خرما را. هم مناسبات مدرن اشتغال زنان و عشق و خانواده یک فرزنده (برای نجات زن از خانه داری محض) را می خواهیم و هم همه آن مناسبات گرم یا «گرم» خانوادگی را. مناسباتی که هم اجباری اند و حاوی بی عدالتی و محدودیت و هم با خود عشق فرزندان و شوهران را به همراه دارند و ما را از تنهایی محافظت می کنند.

ساختار اپیزودهای فیلم داستان کوتاهی است. بیننده را خواه ناخواه به یاد چخوف و سایر استادان قصه کوتاه می اندازد. پرداخت فیلم دور است از بازی های فرمال و روایت های گسسته پست مدرنیستی و حفره های روایی و از این قبیل.

این به ما می گوید که فرم های نسبتا جافتاده و نه چندان جدید، هنوز قدرت زیادی در سخن گفتن با بیننده امروزی و طرح مسائل حاد زمانه دارند. فیلم در عین حال با تمرکز بر شخصیت ها و نظاره جزییات رفتارشان کار خود را پیش می برد و گواهی است برای این که برای طرح مسائل مبرم جهانی نیازی نیست که مستقیم به سارغ آن ها برویم و شعار و اطلاعیه بدهیم؛ این روابط در ذات آدم ها و ساده ترین روابط روزمره شان حضور دارند و زوم کردن روی این روابط خواه ناخواه ما را به آن مسائل بزرگ می رساند. مسائل انسان امروز در شرایط جدیدش صرفا شکلی از مسائل همیشگی او هستند و در بنیان مسائل جدیدی نیستند: تنهایی انسان در جهان و دشواری برقراری رابطه میان آدم ها.
 


تونی اردمان (Toni Erdmann)
 
کارگردان: مارین آدِی

اینس قهرمان فیلم «تونی اردمان» به راحتی می توانست یکی از زنان بخصوص فیلمی باشد که پیش تر معرفی اش کردم. زنی آلمانی، حدودا چهل ساله، که به عنوان مشاور یک پروژه بزرگ نفتی در بخارست، پایتخت رومانی، زندگی می کند. فیلم از یک منظر مطالعه ای است از رفتار کورپوریشنی (رفتاری که شرکت های بزرگ چندملیتی از کارکنان خود انتظار دارند) و رفتاری که به نظر پدرش بیش از اندازه جدی است.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت
 
در سراسر فیلم ما اینس را در جلسات و در لحظات خصوصی تر زندگی می بینیم که به شدت دل مشغول موفقیت در شغل است. او زن بدی نیست، اما به چیز دیگری جز انجام درست وظایف حرفه ای اش فکر نمی کند. زیباست، موفق است (هر چند احساس می کنیم این موفقیت شکننده است)، اما احساس نمی کنیم از زندگی لذت می برد. پدرش در نقش یک بیزنس من خنده دار به نام تونی اردمان به بخارست سفر می کند تا هم با زندگی او آشنا شود و هم کمی او را از جدیت بیش از اندازه دور کند.

انتخاب بخارست به عنوان مکان اصلی فیلم بی دلیل نیست. پس زمینه شرکت های بسیار شیک و پول دار، کشوری است که مردمش در فقر (یا دست کم شرایط بسیار ابتدایی) زندگی می کنند. این شرکت ها غربی (و کارکنان آن ها از جمله اینس) با این مردم هیچ ارتباطی ندارند. دو دنیای جداگانه اند. اما تونی اردمان با آن ها دوست می شود، انگار به طور طبیعی یکی از آن هاست.

فیلم به نسبت موضوعش و تعداد کم شخصیت ها طولانی است. بیش از دو ساعت و نیم طول می کشد. اما از همین طولانی بودن است که نتیجه می گیرد. ما خود از نزدیک شاهد زندگی اینس می شویم. بازی عالی ساندرا هیولر و اتفاقات گاه بی معنایی که برایش می افتد بدون این که خود بداند چرا و فوران گاه گاهی احاسات کودکانه اش نسبت به پدر، با ظرافت تمام و با طمانینه و لحنی متین موقعیت را به ما منتقل می کنند. زن شاغل و شرایط کار در شرکت های بزرگ بین المللی که در آن ها همه چیز نمایشی است، بهتر از این می شد به تصویر کشیده شود.

مارین آدی کارگردان فیلم چهل ساله و یک هنرمند و در کار خودش مدیری مدفق است. گفته می شود که شصیت تونی اردمان براساس شخصیت پدر خود او طراحی شده است و این که پدر او هم مثل اردمان دندان هایی مصنوعی داشته که گاه گاه برای شوخی روی دندان های اصلی اش می گذاشته است. به عبارت دیگر با فیلمی درباره تفاوت بین نسل ها رو به رو هستیم. نسل چهل ساله ها و نسل هفتاد ساله ها و احساس متفاوت شان نسبت به زندگی با یک جور تمایل بنیادین نسل جوان تر به شیوه زندگی و تفکر نسل گذشته و نگاهی انتقادی به زندگی خودش.

«تونی اردمان» با ریتیم با طمانینه و بدون شتاب پیش می رود که ریتم زندگی قدیمی نزدیک تر است تا ریتم پرشتاب سبک زندگی امروزی که محصول عمده شدن کارایی و کفایت حرفه ای از سوی شرکت های غول پیکر است.
 


مهتاب (Moonlight)
 
کارگردان: بَری جِنکینز

«مهتاب» هم درباره زندگی در تنهایی، نابرابر وجوید، بر بستر فقر و شرایط زیست ناهنجار است: پسرک سیاه پوست کوچک اندامی که به همین سبب اسمش را گذشته اند «لیتل» از برقراری رابطه با هم سالان ناتوان است و تنها سرپرستش مادر معتادی است که برای تامین خرج زندگی اش ناچار است تن فروشی کند. مهتاب سه مرحله از زندگی این پسر را دنبال می کند: کودکی، نوجوانی و زمانی که مرد جوان بالغی است.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت

فیلم با ریتم یکدست و با بهره گیری از بازی های بازیگران خوب می تواند بیننده را وارد دنیای زندگی استثنایی این مرد بکند و همدلی ما را با لیتل کم گو که در بزرگ سالی و با وجود هیکل ورزشکاری ای که با بدن سازی برای خود درست کرده، همچنان مظلوم و کودک نمی نماید، برانگیزد. در ضمن شاهدیم که زور و فشار تنها از سوی سفیدپوست ها اعمال نمی شود. بیش تر دانش آموزان مدرسه ای که لیتل می رود سیاه پوست اند و هم از میان همان ها هستند که پیدا می شوند آدم های قلدری که لیتل را آزار می دهند. این فیلم نیز ریتمی آرام دارد و مسائل تبعیض نژادی و فقر را با مسائل همگانی تر هستی آدمی زاد درهم  می آمیزد.
 


آتش در دریا (Fire at Sea)

کارگردان: جیان فرانکو رُزی

تنها فیلم مستند در میان هفت فیلمی که برگزیده ایم درباره یکی از حادترین بحران های جهان امروز است. افریقا و خاورمیانه و دیگر نقاط جها درگیر گرسنگی و فقر و جنگ و ناامنی هستند و گویی از سراسر جهان مردمان به سوی غرب راه افتاده اند. سیل پناهندگان سوری اوج این روند است.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت

«آتش در دریا» در جزیره لامپدوسا می گذرد؛ نزدیک ترین نقطه از خاک ایتالیا به افریقا و یکی از مهم ترین نقطه های ورودی مهاجران افریقایی به اروپا. کارگردان فیلم اما رویکردی غیرعادی برای نمایش وضعیت این جزیره به کارگرفته است. بیننده که این روزها بر صفحه تلویزیون ها شاهد تصاویر بسیار از حرکت انبوه پناهندگان در بیابان ها یا سوار بر قایق های ناامن بر پهنه دریاهاست، در این فیلم کمتر از این تصویرها می بیند.
 
در عوض فیلم بر زندگی چند تن از اهالی جزیره متمرکز شده است. و بیش از همه بر زندگی پسرکی به نام ساموئل که تازه بالغ می شود. اما این پسرک هم در رابطه با پناهندگان قرار نمی گیرد. درواقع جزیره هیچ رابطه ای با پناهندگانی که با به خطر انداختن جان شان وارد این سرزمین جدید می شوند نداد.

تنها پزشکی از میان اهالی جزیره ذهنش مشغول مصایبی است که این آوارگان  می کشند. استقبال از پناهندگان و معاینه های و رسیدگی ها در کمال نزاکت اما با یک شکل مکانیکی و خالی از شور و همدلی انسانی انجام می پذیرد و تاکید فیلم با ریتم آرامش تاکید بر همین جدایی دنیای جزیره نشینان و دنیا نورسیدگان به اروپاست. این جدایی نطفه شرایطی است که در دهه های و نسل های آینده، معضلات اروپا را خواهدساخت.

«آتش در دریا» که طی چندین هفته در مکان واقعی و در همراهی با یکی از گروه های نجات پناهندگان گرفته شده در پایان با صحنه ای از آوردن جسد پناهنده ای از میان آب ها به کشتی خاتمه می یابد. از معدود فیلم های مستندی است که جایزه خرس طلایی جشنواره برلین را دریافت کرد.

شخصا فکر می کنم فیلم از منظر تاثیرگذاری بر بیننده ضعیف است. پرهیز کارگردان از دراماتیزاسیون نیرومند و تکیه بیش از اندازه بر زندگی های ساکن و روزمره اهالی جزیره (مثلا زن خانه داری که کارش پخت و پز و گوش دادن به برنامه آهنگ های درخواستی رادیو است) فیلم را از قوت تاثیرگذاری بر بیننده محروم کرده است. شاید نام فیلم که خبر از آتش می دهد در این داوری بی تقصیر نباشد، چرا که در فیلم خبر چندانی از آتش نیست. به هر رو این فیلم با پرداختن به بحران پناهندگان که گریبان جهان را گرفته، تصویر ما را از موقعیت امروز جهان را گرفته، تصویر ما را از موقعیت امروز جهان تکمیل می کند. 
 


او (Elle)

کارگردان: پال ورهوفن

ویژگی ژانر تریلر و جنایی این است که معضلات عمومی- اجتماعی و از جمله معضلات خانوادگی را در حادترین شکل های خود، وقتی به قتل و تجاوز و جنایت منجر می شوند، به نمایش می گذارد. این فیلم هم درباره یک «زن بخصوص» است با بازی ایزابل هوپر؛ زنی میان سال، جرد، شاغل، موفق، مدیر توانای یک شرکت طراحی بازی های کامپیوتری که مردانی از نسل خود و نسل گذشته زیر دستش کار می کنند و پسری دارد بی دست و پا که قادر نیست امور خودش را اداره کند و به خرج مادرش زندگی می کند.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت

فیلم با صحنه خشنی از تجاوز مردی نقاب به سر به این زن شروع می شود. بعد از فرار متجاوز، زن آثار تجاوز را پاک می کند و گویی اتفاقی نیفتاده در را به روی پسرش که به دیدن او آمده باز می کند. این رفتار خونسرد زن تاثیر خشونت را مضاعف می کند.
 
این که او می تواند تجاوز به عنف را به عنوان امری روزمره تلقی و تنها به عوض کردن قفل و کلید در خانه اکتفا کند، تاثیرش کم تر از خشونت تجاوز نیست و این خشونت خواه ناخواه بی ارتباط نیست با خشونت بازی هایی که در شرکت این زن طراحی می کنند.از هم پاشیدگی مناسبات خانوادگی بستر این فیلم هستند. وقتی هویت مرد متجاوز معلوم می شود، این نیز آشکار می گردد که او تنها زمانی از مناسبات جنسی حظ می برد که شکل خشونت بار داشته باشد.

این فیلم از نظر پرداخت بصری استادانه است اما تفاوت زیادی با بسیاری از فیلم های بدنه سینمای جهان ندارد. پال ورهوفن گفته است که تعمد داشته فیلم رئالیستی جلوه کند و بنابراین به جای استفاده از نورپردازی پرسایه روشن، بیش تر از نور طبیعی و دوربین روی دستی که البته زیاد هم خود را به رخ نکشد استفاده کرده است.
 


منچستر بای دسی (Manchester by the Sea)

کارگردان: کنت لونگرن

بحران خانواده در «منچستر بای دسی» شکل سنتی تر و متعارف تری دارد. پدر جوانی که عاشق دختران کوچک خود است، در عین حال مردی است رفیق باز و بی مبالات. در یکی از شب هایی که او گرم بازی با دوستانش است، اشتباهی شیر گاز را نمی بندد و این امر به آتش سوزی خانه و مرگ دخترانش می انجامد.
 
 هفت سین سینمای جهان در سالی که گذشت
 
اما موقعیت اصلی فیلم زمانی شکل می گیرد که برادرش پیش از مرگ سرپرستی پسر نوجوانش را به عهده او می گذرد. این مرد که اکنون تنها زندگی می کند و خود را مسبب مرگ دخترانش می داند، از پذیرش سرپرستی این نوجوان می ترسد اما در طول فیلم بیننده شاهد شکل گیری رابطه ای انسانی بین عمو و برادرزاده می شود و به سبب همین رابطه انگار زندگی به مرد قهرمان فیلم باز می گردد. امکان ترمیم جانکاه ترین ضربه های روانی آن چیزی است که در عمق این فیلم عمل می کند و بیننده را در پایان با حسی از اندوه و امیدی کم سو رها می کند.

این امید کم سو، در کنار ریتم آرام آن چیزی است که تقریبا همه هفت فیلمی را که معرفی کردیم مشخص می کند. در میان انبوه معضلات و عدم تفاهم ها و خشونت ها، در این فیلم ها تقریبا همه جا شاهد شکل گیری نظفه ای از امید و امکان شکل دادن به رابطه محبت آمیز میان انسان ها نیز هستیم.

این فیلم ها به ما وعده های بزرگ نمی دهند که معضلات جهان به سرعت حل خواهندشد (یا اصلا حل خواهند شد)، اما در عین امکان شکل پذیری دنیایی مبتنی بر مناسبات مهرآمیز را نیز نشان می دهند.



منبع : ماهنامه اندیشه پویا
برچسب ها: تابناک ، استان ها ، خبرروز
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار