به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت هفتاد
اردیبهشت سال ۱۳۷۸ در منزل پدر میهمان بودم .
پدرخواب بود .
بعد از ساعتی از خواب بیدار شد و تعریف کرد در خواب دیدم حضرت زینب سلام الله علیها من و مادرت را دو هفته دیگر برای زیارت به سوریه دعوت کرد و شروع کرد به خواندن روضه ی حضرت زینب و اشک ریختن .
به پدرم گفتم پول کافی برای هزینه سفر را داری ؟
جواب داد نه فعلا پنجاه هزار تومان بیشتر ندارم .
گفتم دست کم شما و مادر باید دویست هزار تومان داشته باشید تا از راه زمینی بتوانید به سوریه و دمشق برای زیارت مرقد مطهر حضرت زینب (س) بروید .
ایشان با اطمینان گفت خدا بزرگه پول زیارت را خودش حواله می کنه و شاید حواله کرده باشه و ما خبر نداریم .
فردای آن روز به اتفاق ایشان به بانکی که پدرم در آن حساب داشت واقع در دروازه شهرجرد اراک مراجعه کردیم .
به مسئول بانک گفتم پدرم در بانک شما حساب پس انداز داشته است و اکنون متقاضی وام قرض الحسنه به مبلغ
یکصد هزار تومان است .
ایشان پرونده بانکی پدرم را نگاه کرد و گفت پدرت پانزده هزار تومان داشته و پنج هزار تومان آن را برداشته است و بااین گردش کار ، وامی به ایشان تعلق نمی گیرد .
پدرم گفت آقای رئیس من در خواب دیده ام که حضرت زینب مرا برای زیارت دعوت کرده است و پول کافی هم در اختیار ندارم اما به قلبم الهام شده است که بانک شما هزینه سفر من و همسرم که والدین شهید هستیم را می پردازد . حالا شما می گوئید وام
نمی دهیم ؟.
رئیس بانک گفت پدر جان خواب که به انسان پول
نمی شود و قانون هم به ما اجازه نمی دهد با این گردش حساب کم مبلغ یکصد هزار تومان در اختیار شما قرار دهیم .
پدرم متاثر شد و با خود گفت یعنی می گی خواب من بی خودی بوده است ؟
سپس گفت بیا بریم پسر جان اما خود حضرت زینب در خواب گفت پول سفر شما
جوره و فلان روز دعوت هستید .
خدا حافظی کردیم و هنگام بیرون آمدن از بانک متوجه تابلو اعلانات شدم از مردم پرسیدم که چرا جلو تابلو اعلانات ازدحام است .
گفتند لیست قرعه کشی ها را اعلان کرده اند .
لیست را بررسی کردم و مشاهده نمودم که یک دستگاه تلوزیون رنگی به نام پدرم ثبت شده است .
دوباره نزد رئیس بانک برگشتم و ایشان هم پرونده حساب ایشان را بررسی کرد و قرعه را تایید و حواله تلوزیون رنگی را به پدرم داد .
من و پدر خیلی خوشحال شدیم.
تلوزیون را به مبلغ یکصد و هفتاد هزار تومان فروختیم و به همین راحتی پول هزینه سفر جور شد .
به دفتر تور مسافرتی جهت ثبت نام به سوریه مراجعه کردیم ، آنها گفتند که یک زن و مرد دو ماه پیش برای سفر ثبت نام نموده اند و امروز آنها از سفر انصراف داده اند .
شما را به جای آنها ثبت نام می کنم ، دو هفته دیگر حرکت است برو زود برای اخد گذر نامه خود و همسرت اقدام کن و گذرنامه را برای ما تحویل بده تا کارهای اداری را انجام دهیم .
پنجشنه دو هفته دیگر ساعت دو بعد از ظهر با همسرت بیائید تا به طرف سوریه حرکت کنیم .
پدر و مادرم سر موعد و قولی که حضرت زینب سلام الله علیها داده به زیارت آن حضرت مشرف شدند .
خداوند نصیب همه ی مشتاقان بفرماید