از تشيع شيراز پيش از آمدن صفويان، آگاهي زيادي نداريم و هرچه در منابع مختلف بيابيم غنيمت است. در اين باره، دو ديوان از دو شاعر نيرومند اين دوره در سالهاي اخير چاپ شده است که نشان از حضور باورهاي شيعي در اين شهر دارد.
1- عضد يزدي شيرازي شاعر شيعي قرن هشتم
ديواني نفيسي از عضد صراف برجاي مانده که آن را در سال 776 به شاه شجاع تقديم کرده است. از زنده بودن عضد شاعر تا سال 795 هم آگاهي در دست است و پس از آن خبري از وي نداريم (مقدمه ديوان عضد، ص پنجاه و پنج). عضد در سالهاي زندگي، به کارهاي ديواني در دستگاه آل مظفر اشتغال داشته و چنان که برخي از منابع گفته اند، در متن ديوان هم اشارتي هست، به شغل صرافي نيز ميپرداخته است (ديوان، ص 82). ممدوحان وي در اشعارش، غالبا اميراني از همين سلسله آل مظفر و بزرگاني از همين دوره شيراز و اصفهان و يزد هستند که فهرستي از آنها در مقدمه ديوان عضد آمده است.
صدالبته که آل مظفر سني بودند، اما دو نکته در اين باره وجود دارد: يکي اين که اين روزگار، به تدريج در ايران اين عهد، تشيع قوت گرفته بود و قدرت و نفوذي داشت. ديگر آن که ايران، ديگر، تمايلي به افراط گري مذهبي نداشت و از تسنن بغدادي اهل حديثي قديم فاصله گرفته بود و حاضر به بازگشت هم نبود. شايد بشود گفت که قدري به تسنن دوازده امامي نزديک شده يا دقيقا نزديک شده بود.
نبودن تعصب مذهبي، سبب حضور شيعيان در دستگاه آل مظفر شده بود. نمونه ديگر نشانههايي از نيمه تقيه نيمه آشکار از تمايلات شيعي در نفائس الفنون از آملي شيعي است.
البته اشعار اين شاعر بيشتر در مدح همين خاندان است و روحيه اي شبيه شيخ حسن کاشي يا ابن حسام خوسفي ندارد که اساس شعرشان مدح امامان باشد، با اين حال، در چند موردي که به صراحت يا کنايت آمده، تشيع خويش را نشان داده است.
از عجايب روزگار آن که يگانه نسخه خطي اين اثر در شهر مدينه، و در کتابخانه عارف حکمت بوده است (مقدمه ديوان، ص هفتاد و يک).
عضد شاعر، از نسل رسول (ص) است و در شعري گويد: (ديوان عضد، ص 188).
از من بگو به افضل سادات شرق و غرب / اي نور چشم روشن زهرا و مرتضا
کاي شرزه شير بيشه لا سيف و لو کشف / وي سرو روضه و گل گلزار لافتي...
گو ابن ابن ابن علي از بني حسن / گو سبط سبط سبط نبي از طباطبا...
زندگي وي ميان شيراز و اصفهان ويزد و کرمان و حتي بغداد گذشته و در بيشتر اين شهرها اقامت داشته است. (مرا ز ديده روان است دجله بغداد / در آرزوي مصلا و آب رکناباد).
آنچه از ديوان وي به دست ميآيد، تشيع دوازده امامي اوست که از اين دوره، يعني نيمه قرن هشتم بسيار جالب توجه است. شعر او در ستايش دوازده امام، اين تشيع امامي را به روشني نشان ميدهد: (ديوان عضد، ص 11)
پس از رسول خدا بگرو اي برادر من / به ياد دار که من ياد دارم از استاد
براي نصرت دين، روز فتح در خيبر / ببين که رايت منصور، خود، نبي به که داد
غلام قنبر او شو ز جان، اگر داري / هواي آن که شوي ز آتش جحيم آزاد
در مدينه علم نبي که ميرسدش / هزار بنده و دربان چو اردشير و قباد
چراغ چشم من آن شمع مشهد غرويست
که چشم روشن از آنجاست کور مادرزاد
به سينهاي که جگر خسته شد به شربت زهر
به حلق تشنه مجروح دسته فولاد
به حق و حرمت درّ يتيم حسين
کاسير بند بلاد بود و بسته بيداد
به حق گوهر پاک امام خاک نشين
که وزن تاج سلاطين به نيم جو ننهاد
به سر سينه جعفر، امام صادق علم
که کس نگفت که در قول او خلاف افتاد
به خاک تربت پاک رضا که خالي نيست
ز آب حسرت او چشم دجله بغداد
به آستانه سلطان نشان مشهد طوس
که هست عالميان را اميدگاه و ملاذ
به آب چشم نقي و حسن، دو بحر ثبات
که با تحمل شان کوه بود بيبنياد
به حق حجت حق، صاحب الزمان مهدي
که قايم است پس از سال هفتصد و هفتاد
که اعتقاد عضد غير از آن که گفتم نيست
که اعتقاد من اين است هرچه بادا باد
دو بيت آخر يکي تاريخ سرايش شعر را دارد که سال 770 هجري است و ديگري، تأکيد او بر اين که اين شعر مذهب او را نشان ميدهد و در اين باره، به رغم خطرات، نگراني ندارد و گويد هرچه بادا باد. ديگر مضامين شعري او حکايت از ادبيات عمومي شيعي در ميان شيعيان دارد، مفاهيم و کلمات و تعابيري که گاهي تصور ميشود، توليد آنها متاخر بوده اما وجود اينها در ديواني از قرن هشتم، تاريخ آنها را قديميتر نشان ميدهد.
در مجموع، در ديوان وي، اشعار اندکي از اين دست هست، اما گاه ابياتي در لابلاي اشعار مدحي او ديده ميشود که اشاره به تشيع او دارد: (ص 195).
نظر ز مردم و ابتاع بنده باز مگير
که حق گزارت در حشر مرتضا باشد
هر آنچه در حق اين بندگان بجا آري
جزاي آنْت ز درگاه مصطفي باشد
و در جاي ديگر: (ص 188)
او بود يار غار تو در مشهد علي
او بود خضر راه تو در دشت کربلا
هم هادي طريق تو در حضرت تقي
هم همدم و رفيق تو در روضه رضا
2- کمال غياث شيرازي شاعر شيعي قرن نهم
کمالالدين غياث شيرازي شاعر قرن هشتم و نهم شيراز و متوفاي 848 از شاعران شيعي اين دوره است که در حوزه ادب شيعي يکي از استوارترين شاعران پارسي گوي در اين دوره به شما ميآيد، دوره اي که در آن لطفالله نيشابوري و شاعران فرهيخته ديگري در خراسان هستند. اما امتياز وي به اين است که از فارس است و خود را با افتخار فارسي ميداند و ميخواند. کمال غياث به عنوان يک شاعر شيعي امامي، براي مداحان و مناقب خوانان شناخته شده بوده، و همان طور که ميدانيم چندين قصيده وي در جنگ عبدالکريم از تاريخ 849 باقي مانده است. (بنگريد: تشيع و ولاي اهل بيت در ادب فارسي قديم «جنگ عبدالکريم مداح»، ص 37 ـ 42)
دولتشاه درباره وي نوشته است: «مقدم اهل طريق و از معرکه گيران فارس بود و شاعر پهلوانان است و در مناقب خاندان طيبين و طاهرين قصايد غرا دارد». در ميان غزليات وي اشاراتي به تشيع او هست اما در قصايد برجاي مانده، تشيع امامي و اثناعشري او چندان آشکار است که شعر او را ميتوان يکي از جديترين اشعار در حوزه منقبتخواني در اين دوره دانست. سام ميرزا وي را «مولانا کمالالدين حسين قصهخوان» ناميده است و ضمن آن که او را در شيراز دانسته، نوشته که تولدش در اصفهان بوده است. (تحفه سامي، ص 138 ـ 139)
گفتني است که تشيع با شيراز در قرون کهن ميانه اي ندارد، گرچه دشمني خاصي هم از اين ناحيه نسبت به تشيع گزارش نشده است. تقي الدين کاشاني با وصف شاعري و شعر وي در باره تقيه توسط دارد که وقتي ابراهيم سلطان (م 838) با کمال غياث بحث کرده و سوال از باور مذهبي او پرسيد که: ائمه به حق بعد از نبي چنداند، کمال گفت: اي شاهزاده! ائمه بعد از نبي، چهارند، چهارند، چهار. اگر عاقل به نظر انصاف نگرد، داند که تقيه چنين است. (خلاصه الاشعار، برگ 96 به نقل از مقدمه ديوان کمال غياث شيرازي، ص سي و هشت.)
غياث شيرازي گويد: (ديوان کمال غياث شيرازي، ص 145)
خارجي قدر آل نشناسد
دولت بيزوال نشناسد
هر که در جاهلي ابوجهل است
ميم و حا ميم و دال نشناسد
نکند فرق ذره از خورشيد
ماه بدر از هلال نشناسد
موش کوري که آب شور خورد
قدر عين زلال نشناسد
نيست از خيل عاشقان آن دل
که فراق از وصال نشناسد
نيک بشناختي کمال غياث
کاهل نقصان کمال نشناسد
و در جاي ديگر گويد: (ديوان، 296)
شاه قلندران منم، لاف قلندري زدم
خطبه ترک خواندم و سکه احمدي زدم
مهر علي و آل او، هميشه بر دلم
بر در خلد جاودان، مهر مخلّدي زدم
حيدريم بر در دين، داغ و درفش من ببين
رايت دين فراشتم، نوبت سرمدي زدم...
صاحب سيفم و قلم، در همه عالمم علم
همچو کمال فارسي، کوس محمدي زدم
و در جاي ديگر گويد: (همان، 451)
طواف کعبه دل کن که تا صدق و صفا بيني
قدم در مقدم جان نه که فيض کبريا بيني
گر از معني خبر داري به بدبيني مشو خودبين
ببين آن صورت زيبا که تا صنع خدا بيني
اگر شاهي هميخواهي گدايي از در او کن
به کوي عاشق ار آيي گدا را پادشا بيني
هميشه کعبه ميبيني که ما را قبله اين باشد
ببين آن گوشه ابرو که محراب دعا بيني
مسلمان آن زمان باشي که در دين مسلمانان
کمال از مصطفي يابي جلال از مرتضي بيني
اما در قصايد وي اشعار فراواني در اين زمينه وجود دارد: در يکي از قصايد ديوانش گويد:
کجا شد آدم و ادريس و شيث ونوح و کو صالح
کجا شد هود و ابراهيم و کوهارون و کو موسي
کجا رفتند اسماعيل و اسحاق و عزير آخر
کجا رفتند شمعون و شعيب و يوشع و شعيا
و به همين ترتيب نامهاي زيادي از پادشاهان واميران آورده و چنين ادامه ميدهد:
کجا رفتند ابوبکرو عمر عثمان و کو حيدر
حبيب احمد مرسل، سوار دلدل شهبا
کجا شد احمد مرسل، کجا شد حيدر صفدر
وصي احمد مرسل سوار دلدل شهبا
کجا شد شبر و شبير و زينالعابدين آخر
کجا شد باقر و صادق، کجا شد کاظم دانا
کجا شد آخر اي نادان امام هشتمين کآمد
غريب طوس بي شبهت علي موسيالرضا حقا
تقي کو و نقي و عسکري جز مهدي هادي
که او نيز آيد و بيرون رود همواره چون آباء
در ادامه باز اسامي شمار زيادي از بزرگان و خلفا و علماي دوره اسلامي را ميآورد و گويي نتيجهگيري وي اين است که همه رفتند و تو: (همان، ص 467 ـ 468)
قناعت گير و عزلت جو اگر مقصود ميخواهي
که عيسي زين سعدت يافت جا در عالم عليا
گر از ابن غياث اين پند بنيوشي به جان و دل
ميسر گرددت کلّي کمال ملک استغنا.
پس از آن قصيدهاي در ستايش رسول (ص) و قصيده اي در ستايش امام علي (ع) دارد که باز نام امامان را در آن آورده (ديوان غياث، ص 477).
و در جاي ديگر: (همان، 485)
آن هشت و چار امام که هستند از شرف
سلطان بي تکبر و درويش و پادشا
آن طاهر خديجه و کبراي و طيبه
وان سيده بتول سر و سرور نسا
بعد از بتول هست دو سبطين سيدين
يعني حسن حسين شهيدان کربلا
ديگر امام آدم آل عبا علي است
زينالعباد عابد بي روي و بي ريا
بعد از علي، محمد باقر بود امام
کز رفعت ست خازن گنجينه بقا
درياي علم جعفر صادق ز بعد او
باشد ز روي صدق امامت امام ما
ديگر امام موسي کاظم که بر حق ست
وز بعد او امام علي موسي رضا
ديگر بحق بود تقي متقي امام
بعد از تقي، نقي بود آن گوهر بقا
بعد از نقي بود حسن عسکري امام
لفظ چون قند او دل پر درد را دوا
در خاتمت محمد مهدي بود امام
سيمرغ برج کنگره قاف از صفا
يعني امام حجت قايم که عاقبت
ظاهر شود ظهور جلالش بر آشنا
باطل کند تظلم بدعت به تيغ عدل
خوف مواليان شود از جاه او رجا
يا رب بدين ده و دو دانايان پيش رو
يا رب بحق چارده معصوم پيشوا
کز لطف يک نظر به کمال غياث کن
اي از در تو حاجت درماندگان روا
بدين ترتيب نشان داده است که در شيراز قرن هشتم، يک شاعر امامي برجستهاي داريم که تسلط کامل بر حرفه خويش دارد و به رغم گرايشهاي صوفيانه که آن زمان عمومي و فراگير بوده، سخت وفادار به اهل بيت و مذهب تشيع اثناعشري است. جالب است که وي با لطفالله نيشابوري شاعر امامي مذهب معاصر خويش نيز آشنايي داشته و در ديوانش قصيده اي در منقبت امام علي (ع) در پاسخ لطفالله نيشابوري دارد.
اشعار شيعي وي در اين ديوان چندان است که خود نياز به يک پژوهش و مرور مشتقل دارد.